آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
دانستنیها از سراسر دنیا
روزي ازاحمقان حكايتي چند مي گفتيم . يكي حكايت كرد كه : شخصي ده تخم مرغ در دامن داشت،به احمقي گفت:((اگر گفتي چه در دامن دارم ،تخمها را به تو ميدهم و اگر گفتي چند تا است هر ده تا را به تو ميدهم.)) احمق گفت:((خدا نيستم كخ از غيب خبر دهم.نشاني بگو، شايد توانستم جوابت را بدهم.)) مرد گفت:((چند چيز زرد است در ميان چند چيز سفيد.)) احمق گفت:((فهميدم هويج است در ميان ترب.)) چندان از اين حكايت خندان شديم كه امكان سخن گفتن نماند. از قضا يكي از امرا حاضر بود.متحيرانه گفت:((عاقبت معلوم شد كه در دامن چه چيزي داشت؟)) اين را گفت و اهل مجلس بيش از پيش خنديدند. نظرات شما عزیزان:
![]() ![]() |